همسر شهید: خدایا؛ مرا بزرگ بدار و مرا با ناپدید شدن جسد همسرم غمناک مساز و چهرهی با طراوت او را زشت مگردان.
" از پیشانی همسرش عرق سرازیر میشد، هنگامی عرقهایش بر چهرهی او خشک شد، آن را همچون دانههای مرواریدی در آسمان بهم پیوسته یافتند، از چهرهاش نوری درخشیدن گرفت که قبلا همچون آن را ندیده بودیم."
این چیزی بود که" اُم حلا" همسر حسن علی کسی که از شهدای میدان مصطفی محمود بود- کسانی که آنجا بخاطر تجاوز و دست درازی نیروهای جنایتکار بر تحصن رابعهی عدویه و النّهضه تظاهرات اعتراض آمیزی کردند.- هنگامی که برای تقدیم تسلیت به آنجا رفتیم، با خواهرش توافق نموده بودند که به خاطر دفاع از شرعیت خود، تسلیت گویی در مورد شهیدشان را از هیچ کس نپذیرند بلکه سرور، خوشی و تبریک گویی را در مورد شهادتش پذیرا باشند، آنان منتظر بودند که یاران سیسی در مورد آنان تسلیت را دریافت بدارند.
ام حلا میگوید: همسرم بعد از دست درازی بر تحصن رابعه والنهضه بیرون رفت، هنگامی که صحنههای خون و تعداد فراوان شهدا که باگلولههای نیروها و سربازان و شورشیان حکومتی به شهادت رسیده را دید بسیار متاثر شد وتصمیم گرفت برادرانش را یاری کند، مادرش با گامهای سریعش به او پیوست، او را سوگند داد زود باز گردد به او گفت: هرگز باز نمیگردم یا شهادت یا پیروزی! اما همسرش قبل از رفتن به او گفت: مرا عفو کن، اگر بر تو سخت گرفتهام من احساس میکنم که خداوند با شهادت من را میپذیرد.
چند ساعت بعد خبر شهادت او با گلولهی شکارچیان سیسی که در قلب او فرو رفته بود و از پشتش خارج شده بود، رسید.
خواهر شهید، همسر شهید
همسر شهید محمد یاقوت یکی از شهدای کشتار رابعهی عدویه میگوید: عمر همسرش 37 ساله بوده و دارای دو کودک و فارغ تحصیل دانشکدهی مکانیک از دنشگاه اسکندریه در سال 1998 میباشد. تمام قرآن را در سال اول دانشگاهش حفظ کرد و ایشان قرآن را با صفحه و تعداد آیات حفظ میکرد. ستونی را در مسجد المواساه اسکندریه برای حفظ دادن بعهده گرفته بود و ده سال بر آن استمرار داشت. شهید بعد از آنکه به کانون قرائتها پیوست، آن را در سال 2005 تمام کرد، سپس به دانشکدهی دارالعلوم پیوست و عاشق زبان عربی و علوم صرف و اشتقاق بود. و رساله ارشد او در موضوع مقایسه ادیان ثبت شد و رسالهی او آریوس نوگرا به شمار میآید که راهنمای رسالهی او دکتر شرقاوی بود. همان گونه که به دیپلم ترجمه در جامعهی آمریکایی بررسی علوم ترجمه پیوست. آرزوی او این بود که طرح ملی را برای ترجمهی علوم مهندسی فراهم کند و به جای اصطلاحات بیگانه از اصطلاحات عربی استفاده کند.
" طاهره عامر" همسر شهید یاقوت از آخرین لحظات میان آن دو قبل از شهادتش میگوید: روز 14 اغسطس 2013 به رابعهی عدویه رفت با نیت گفتن کلمهی حق نزد سلطان ستمگر و متکبر و برای یاری دادن مردم در بلند کردن زخمیها و جسدها به آنجا رفت، روزانه در ماه مبارک رمضان به رابعه برای اعتکاف و نماز و راهپیمایی و رد کودتا میرفت و همیشه میگفت: رابعهی عدویه را دوست دارم؛ زیرا در آن مردانی هستند که به من شباهت دارند و من هم به آنان شباهت دارم.
در صبح روز چهارشنبه گفتم: ای محمد تو را منع نمیکنم ولی از خودت محافظت کن پروردگارم تو را برای من حفظ کند و مرا از تو محروم نکند. در روز شهادتش- به اذن خدا- هر نیم ساعت با او تماس میگرفتم. در مکالمهی چهارم در ساعت2 بامداد به او گفتم: ای محمد دستانت را میبوسم بازگرد، اعصابم بعد از شهادت برادرم" عبدالرحمن فرج" که دوستش بود خسته شده است، ای محمد کودکانی دارم مرا تنها نگذار! با نبود تو چه کنم؟!، متاثر شد و به من گفت اگر چنین بگویی با من تماس نگیر!، به او گفتم: باشه، نیتت را تازه کن بار دیگر با تو چنین سخن نمیگویم.
در ادمه گفت: ساعت 4/30 عصر با تلفنش تماس گرفتم ناگهان کسی پاسخ داد صاحب این مبایل شهید شده است، زمین مرا به حرکت در آورد و فریاد بلندی زدم محمد همسر من( انا لله و انا الیه راجعون). فقط کودکانم با من بودند کودکانی که این لحظات آنان را در بر گرفته بود و بر دخترم عائشه دل سوزاندم، نتوانستم بعد از او یک لحظه در خانه بمانم تصور نمیکردم یک بار دیگر در را بر ما بگشاید و با اشکهای شجاعانه گفت: همسرم دو آرزو داشت تلاش میکنم در حد توان آنها را بعد از او محقق سازم؛ یکی طرح ملی برای عربی کردن اصطلاحات علمی و از گامهایش در سندیکاهای مهندسین و در اجتماعات آنان در بارهی این طرح همچون یک مهندس که به زبان انگلیسی به نیکویی سخن میگوید؛ سخن گفت و طرح دوم او آماده کردن آریوسی نوگرا و توجه مسلمانان عرب به آن تا این که مدخلی برای دعوت به توحید و اسلام باشد. سخنانش را تمام کرد و گفت: پردگارا مرا بسیار بزرگ بدار و مرا با این همسر مشرّف بگردان. محمد نمونهی اعلی بود، معلم اول من بود و بر من فضلها دارد، که به شمارش نمیآید، بهترین تکیهگاه و یاریگر بود. پروردگارا دوباره مرا اکرام بدار، مرا از جسدش محروم مکن و چهرهی با طراوت او را مکدر ننما و ماشین او را در میان ماشینهای زیاد رابعه به من باز گردان، ناگهان ماشین او را به تنهایی پارک شده دیدم که هیچ آسیبی ندیده است.
ادامه دارد...

نظرات